مارشا می مدتها پیش برای برادرش چیزی داشت. این خواهر کوچولوی دلسوز داشت دیک خود را با فرم های اغوا کننده اش به جوش می آورد. حتی وقتی او را در حال تکان خوردن گرفتار کرد - او همچنان سعی کرد از رابطه جنسی امتناع کند. اما غریزه کار خودش را کرد و او را در دهانش گرفت. پایانش هم تند بود، وقتی این عوضی جوان قول داد که سینه های کم پوشش را به باباش نشان دهد. اوه، من باید با دیکم چرندش می کردم!
من باور نمی کنم! من بارها در مطبوعات غربی خوانده ام که چنین رفتاری از سوی مدیریت آنها یک جرم سنگین و در حد جنایت محسوب می شود. مانند یک زیردست، رنج اخلاقی غیرقابل تحملی ایجاد می شود، که پس از آن سال ها او را آزار می دهد.